![]() |
![]() |
صفحه نخست |
متن سند همبستگی
|
شورای اجرایی
|
هموندان همبستگی
|
پیوستن به هموندان
|
Facebook
![]() |
پذيرش > دیدگاهها > پرنده های بی پرواز : مارال سعید
يكشنبه 13 اكتبر 2019
سوآل: آیا احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزسیون ایران می توانند در مقام پرسشگر قرار گیرند؟ و بپرسند علت تفرقه در میان اپوزسیون چیست؟
پاسخ: خیر و خیر
توضیح: زیرا خود عامل این تفرقه اند. البته در زمانه ی ما و در ایران این یک روش مَرضی ست، که صبح بر صندلی پوزیسیون بنشینی و غروب بر صندلی اپوزسیون و یا برعکس. پُرواضح است؛ هیچکس هم مسئول نیست.
خُب این نیز ژانری ایرانی در عرصه ی سیاست ملّی، منطقه ای و جهانیست که تماشاچی باید همیشه به دنبال یافتن پرتقال فروش باشد.
با کمی اِغماض می توان گفت: بیش از ۳۰ سال است هیچگونه تغییر و جابجائی اساسی درهیچیک از احزاب و سازمانهای سیاسی صورت نگرفته است. و گرداننده گان عده ای معدود بوده و هستند که دایره وار به دور حجرالاسودِ رهبری می چَرخند. به چند دلیل: ۱- سوار تازه ای ورود نمی کند. ۲- دیگران حاضر به پذیرش مسئولیت نیستند. ۳- معتادان رهبری حاضر به ترک اعتیاد یا بازنشستگی نیستند.
به ضَرس قاطع؛ به همراه دیوار برلین “دیوار باور” در میان کلیه ی سیاسیون ایران نیز فرو ریخت! کدام باور: باور به هرآنچه تا آنروز آموخته بودند. اگرچه اولی به یکباره و دومی به مرور. ناگفته عیان است که این فروریزش مداوم، رَمقی در هیچ سازمان و حزبی باقی نگذارده تا بتوانند وارد یک کُنش سیاسی شوند. کم و بیش ۳۰ سالی هست که کلیه ی اعضای احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزسیون ایران تبدیل به “کارمندان دفتری” شده اند. این “کارمندان دفتری” کارشان به مرور این شده: بخوانند، بنویسند، نِق بزنند و از هم و دیگران ایراد بگیرند. به مصداق ترانه ی دو پرنده ی خانم لیلا فروهر.
بله؛ پرنده هائی هستیم روی شاخه های غربت! نه اهل صحبت، نه اهل کُنش سیاسی، نه اهل اتحاد! و سر اینترنت سلامت “من آنم که رستم بود پهلوان”. آری، چون ۳۰ سال است نَپَریده ایم، لاجِرَم پَریدن یادمان رفته است.
از این روست که در خلوتِ قفسهای خود نشسته ایم و فلسفه بافی می کنیم و از آنجا که آدمهای اجرائی نیستیم، یا از این سوی بام می افتیم یا از آنسوی بام.
اگر هنوز اندکی صداقت داریم، اگر هنوز خُردک جسارتی در ما باقی ماندست، باید روزی یا شبی لخت شویم و به پیشگاه آئینه بایستیم، و بپرسیم، نه از خود، بَل از آنکه در آئینه به من می نگرد: تو را چه می شود؟ چرا به بیماری “پرفکسیونیسم” دچار گشته ای؟ مگر تو کیستی که دیگران نیستند؟ چرا خیال می کنی آنچه را که تو یافته ای، همه ی حقیقت جهان است؟ سیاست هم یک بازیست، و مثل هر بازی دیگری باید که بازیکنان در این بازی زُبده باشند. آنهم نه در تئوری که در عمل! باقی به من مربوط نیست. اَدا در نیاور، نه تو حسینی و نه باقی شِمر.
امتحان کنید! ارزشش را دارد. چیزی برای ترسیدن نیست! او خود توست! خبر به جائی دَرز نخواهد کرد. شاید از پس این دیدار، دیگر با چشم ولی فقیه به دیگران ننگریم.
با یک گزاره ی خبری این دفتر را ببندم: آنقدر در جمهوری اسلامی خیره گشته ایم، که شکل جمهوری اسلامی شده ایم!
باور نمی کنید؟
نگاهی به دور و بَر خود کنیم. علی مانده و حوضَش!